عرفان بابایی

عرفان و هم قدش

از اتفاق هر دو شما زرد پوش شده بودید و می خواستیم ازتون عکس بگیریم. اولش شما رو گذاشتیم پیش هم ......اما از اونجا که فاطمه 24 روز بزرگتره اون موقع فاطمه کنترل دستش رو داشت و شما نداشتی! تا فاطمه رو خوابوندن کنارت با دقت به تو نگاه می کرد سریع با دستش اومد طرف صورت تو! شما هم که تازه وارد مجلس شده بودی و بالا سرت یه عالمه آدم جمع شده بود برا خودت مشغول بودی و اصلا توجه نمی کردی هه هه هه خلاصه کلی دست فاطمه رو می گرفتیم بلکه چاره بشه بتونیم یه عکس از شما بگیریم! نشد ... فاصله رو بیشتر کردیم خوشم میاد دست بردار نبود و ول نمی کرد و تو هم عین خیالت نبود و می خندیدی... و بالاخره مجبور شدیم فاصله رو زیادتر کنیم .... ...
26 تير 1391

پامو پیدا کردم

چهار ماه و 26 روزه بودی که دیگه پاهات رو پیدا کرده بودی و باهاشون بازی می کردی  اِ وایسا منم هستم!!!!!...   هنوز که هنوزه باهاشن بازی می کنی یعنی درست دو ماه بعد ! موقع شیر خوردن با پاهات بازی می کنی و هی با دستات می گیریشون و اینور اونور می بریشون :) عاشق این کارتم :* ...
26 تير 1391

فعالیت های جدید...

دو سه روزه یاد گرفتی از ته گلو حرف می زنی!!! ههه ههه هه خیلی خنده داره! فیلم ازت گرفتم ... چند بار خواستم ادای کارت رو در بیارم گلوم درد گرفت موندم چجوری پشت سر هم این کار رو می کنی تازه!..... کلی خودت از صدای خوشکل خودت لذت می بری....   وقتی گریه می کردی بالا و پایینت می کردم تا آروم بشی و تو هم یاد گرفتی و از تقریبا 3 ماهگی این فعالیت زیبا رو انجام می دی و به قول حاله زهرا فنر میشی    چند روز هست که دیگه دنبال صدا می گردی و از هر جایی باهات صحبت کنم بر می گردی و دنبالم می گردی :) بعضی وقت ها چنان می چرخی انگار نه انگار که گردنت استخوان داره!!!!!.....   تا یک هفته پیش تلوزیون برات ممنوع بود ... برات بی بی ...
21 ارديبهشت 1391

واکسن چهار ماهگی

واکسن چهارماهگیت رو شکر خدا به خوبی پشت سر گذاشتی...تا اومدیم خونه شروع کردم به گرم کردن محل واکسن و تا اونجا که تونستم گرم نگهش داشتم شکر خدا فقط یه کوچولو تب کردی و جای واکسنت هم خیلی سفت نشد.... اما بگم که از استامینوفن اصلا خوشت نمی آد و عمو حسن یکی برات داد که مزه انگور میداد و شیرین بود البته اون و هم خیلی علاقه نشون ندادی با بغض می خوردی  این عکس استامینوفن خوردنت ...
21 ارديبهشت 1391