عرفان بابایی

اطلاعیه فرزند دار شدن

از دلدردها و تغییر وضعیتی که تویه بدنم ایجاد شده بود اینکه زود خسته می شدم  یا همین خواب که تا 4 ماهگی باهاش درگیر بودم و کلی چیزهای دیگه یه جورایی فهمیدم که آره دارم مامان می شم :). راستش از اونجایی که روزها می رفتم شرکت و شب ها هم خونه مادرجون روضه بود فرصت نکردم که بی بی چک بزارم یا اینکه برم آزمایش بدم. اما خوب دیگه 99 درصد می دونستم یه نی نی کوچولو اندازه یه عدس توی شکم من هست. وقتی که یک ماهت شده بود رفتم سر کوچه و یه بی بی چک گرفتم و وقتی دیدم که نتیجه مثبت هست اون یه دونه درصد هم اضافه شد و به 100% رسید :) اما تا وقتی یک ماه و نیمت نشده بود به بابا نگفتم   برا سالگرد ازدواج به باباجونی کادوت دادم   (28 2 90...
20 آذر 1390

اولین ورجه وورجه

یکی از روز های مهم زندگیت رو می خوام بنویسم! اون روزی که به قول مامان نرگسی فتبارک الله احسن الخالقین شدی . اون روزی که روح در بدنت دمیده شد. نمی دونم کدوم یکی اصلی بود اما خودم بیشتر دومی رو احساس کردم، اما اولی چیه   روز 24 تیر مثه دو تا ضربه خیلی کوچولو زدی به شکمم. اما نمی دونم شاید هم تو نبودی  اما اون دومی : شب 2 مرداد یک شنبه ساعت حدودا 1 شب، مثه شب های قبل در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که خوابم ببره که یه دفعه دیدم سمت چپ شکمم یه دفعه رفت پایین و برگشت ... دستم و گذاشتم روش دیدم آره! به قول خاله فاطمه داری وول وول می کنی  بابا محمد خوابش برده بود آروم صداش کردم و گفتم "محمد ببین نی نی مون داره تکون می خور...
20 آذر 1390

سونوگرافی

تقریبا 5 ماهه بودی که همراه مامان نرگسی و بابا محمد رفتیم دکتر که سونوگرافی کنه و تو رو از لحاظ ستون فقرات و اندازه سر و ... چک کنه. وای خدایا خیلی جالب بود دستت رو گذاشته بودی زیر چونه و پاهات رو دراز کرده بودی و انداخته بودی روی هم و توی مدت زمانی که دکتر داشت سونوگرافی می کردم هی این پات رو مینداختی روی اون پا و هی اون پا رو! و دستت رو جا به جا می کردی! همون روز فهمیدیم که یه پسر خوشگل داریم ! و وقتی به خاله زهرا می خواستم خبر بدم گفتم که همبازی پسر خاله علی هستی!
20 آذر 1390