یه حرکت سریع
اگه گفتید دستم کجاست..... ...
یاد بگیرم راه برم....
هه هه هه مدتی هست که لب پایینت رو می خوری و چهرت مثل این بچه های شیطون میشه!:) عرفان: بزار یاد بگیرم راه برم .... چنان همه جا رو به هم بریزم که کیف کنی ...
واکسن چهار ماهگی
واکسن چهارماهگیت رو شکر خدا به خوبی پشت سر گذاشتی...تا اومدیم خونه شروع کردم به گرم کردن محل واکسن و تا اونجا که تونستم گرم نگهش داشتم شکر خدا فقط یه کوچولو تب کردی و جای واکسنت هم خیلی سفت نشد.... اما بگم که از استامینوفن اصلا خوشت نمی آد و عمو حسن یکی برات داد که مزه انگور میداد و شیرین بود البته اون و هم خیلی علاقه نشون ندادی با بغض می خوردی این عکس استامینوفن خوردنت ...
خوردنی
خواب با دهان باز
هه هه هه اینقدر می خندم وقتی می خوابی و دهنت بازه.... ...
حاجی بسم الله
ورجه وورجه هات
قشنگ یادم می آد که یه مطلب با همین عنوان موقع جنینت نوشتم! عزیزم حالا بزرگ شدی و باید از ورجه وورجه هات بنویسم همین و بگم که این روز ها تنها گذاشتنت دیگه خطرناک شده!!!! دیگه یه جورایی میپری با دستهای کوچیکت هم بال بال می زنی! ...
عرفان در روروک
نمی دونم چرا! اما احساس می کنم زمان پاش رو گذاشته روی گاز و ول نمی کنه! مثه برق داره زمان می گذره! روزی که از خونه مامان نرگسی و بابا علی برگشتیم خونه تو این فکر بودم که وسایلی مثه روروک و صندلی ماشینت رو که الان نیازی بهشون نیست بزارم تویه انبار اما مثه برق گذشته و حالا دیگه می تونم از روروکت استفاده کنم! درواقع به انبار نرسید :) از همون روزهای اول وقتی بغل می شدی روی پاهات می ایستادی(همیشه رو پات ماشی مامان جون) واسه همین گذاشتمت تویه روروک اما چون هنوز پاهای کوچولوت به زمین نمی رسه(البته یه وسیله داره که میشه چات رو بزاری روش) و همچنین نمی تونی بشینی 3 -4 دقیقه بیشتر نمیزارمت. وقتی گذاشتمت تویه روروک اول هاج و واج نگاه می کردی به اسبا...