عرفان بابایی

حس من

1390/10/11 0:05
نویسنده : مامان فهیمه
188 بازدید
اشتراک گذاری

اینکه فکر کنی یه موجود زنده اونم از خون خودت تویه بدنت هست و ازت تغذیه می کنه واقعا حسی غیر قابل توصیفه. روزهای اولی که فهمیدم تویه بدنم داری نقش می گیری و خصوصا زمانی که دیدم قلب کوچکت در حال تپیدن هست برقرار کردن ارتباط باهات برام خیلی راحت نبود، بعضی وقت ها یادم می رفت که تویه بدنم هستی تا زمانی که شروع کردی به تکون خوردن که یادآوری می کردی بهم که وجود داری :) دنیای تو کوچیک بود و تویه همون دنیای کوچیکت تکون می خوردی. برام خیلی زیبا بود که هر جا می رفتم تو همراهم بودی هم جاهایی که تنها بودم هم جاهایی که با همراه. بعضی چیزها مثل اینکه هر حسی داشتم برا تو هم همون حس وجود داشت یا اینکه غذاهایی که می خوردم برا تو هم مایه تغذیه بود، یا مثلا استراحتم و هزارتا چیز دیگه کلی احساس مسئولیت برام ایجاد می کرد. از شکلاتی که باید هر روز می خوردم تویه دوران حاملگی دست کشیده بودم و به عنوان جایزه بعضی وقت ها می خوردم. خیلی از مسائلی که ناراحتم می کرد و با کلی تلاش از خودم دور می کردم و ... و ...

هر کدوم از مراحل بارداری برا خودش یه حس عجیب داشت .. اوایل که تویه هر هفته این عشق رو داشتم که بدونم کدوم یک از اعضای بدنت در حال نقش گرفتن هستن، یادم نمی ره اولین سونو که رفتیم فقط دو تا دایره بود که با عنوان سر و ته شناختیمشون و سونو بعدی چهارتا دایره کوچیک هم دیده می شد که فهمیدیم این ها قراره بعدا دست و پاهات بشن مرحله هایی که می دونستم انگشت های کوچیکت دارن نقش می گیرن و یا چشم هات دارن بوجود می آن و ... بعد از اینکه بدنت به شکل یک بدن کامل اما کوچیک در اومده بود و حرکت داشتی سعی می کردم تصور کنم که الان چقدری هستی و یا تکونی که می خوری کدوم یک از اعضای بدنت رو دارم حس می کنم. عزیزم ... گاهی اوقات می نشستم و دست می زاشتم روی شکمم و نزدیک به نیم ساعت فقط حرکت هات رو احساس می کردم. و مرتب این رشد ادامه داشت و حس های دیگه بهش اضافه می شد. تویه ماه آخر و شاید بیش از همه هفته آخر که انتظار حضورت از همه بیشتر بود ... هر روزی که شروع می شد نمی دونستم که آیا تا انتهای اون روز تو هنوز توی شکم من می مونی یا نه! گاهی اوقات به خودم می گفتم هر چه بیشتر بمونی بهتره ( صرف نظر از رشدت و مسائلی از این قبیل) آخه این جوری میشه گفت مال خودم تنها بودی و مال کسه دیگه ای نبودی اما اگه می اومدی بیرون درصدی مال من بودی :) خودخواهی دیگه....

عزیزم این مطلب رو می خواستم قبل حضورت بنویسم اما اینترنتمون دو روز مونده به حضورت قطع شد و من نتونستم بنویسم ... شاید اگه اون موقع می نوشتم خیلی بهتر بود و بهتر می تونستم حسم و بگم ( چون هنوز تویه شکمم بودی) اما الان 10 روز و 17 ساعت هست که پیشمون هستی و کلی دوست داریم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سمانه مامان کیمیا
18 دی 90 0:12
اوخیییییییییییی چه توصیفات قشنگ و صادقانه ایی بازم بیشترش مال تو هست عزیزم غصه نخور