هدیه به خانم دکتر
گفته بودم که یه خانم دکتر گل زمان زایمان پیش مامان بود و کلی برامون زحمت کشید، می خواستیم زحمت هاش رو جبران کنیم اما نمی دونستیم چطوری، آخه واقعا قابل جبران کردن نبودن! خلاصه با یه هدیه کوچیک و یه سبد گل و یه قاب که داخلش متنی از طرف شما به خانم دکتر بود رفتیم پیششون. همونطور که فکرش رو می کردیم هر کاری کردیم خانم دکتر هدیه رو قبول نکردن، اما قاب رو که خوندن کلی ذوق کردن، وقتی به دو پاراگراف آخری رسیدن اشک از چشماشون می اومد بیرون و من و بغل کردن و آرزو کردن که ان شاالله مایه عاقبت به خیری بشی :)
اینم اون قاب هست و متنش!
سرکارخانم دکتر بهیه نام آور
می بخشید کمی دیر شد، راستش کمی دو دل بودم که از مادر خوبم جدا شوم یا نه، صدای نفس هایتان را که تا صبح در کمارش نشسته بودید، با گوش جان می شنیدم و آرام می گرفتم، مثل به هم خوردن بال فرشته ها بود.
اما ناله های مادرم که می گفت بیا، من را بی تاب کرد و تصمیم گرفتم بیایم و در آغوشش جا بگیرم اما یه جورایی دست و پایم رفته بود توی هم.
شب سختی بود، نه!
من هم راحت نبودم.
ای کاش همه صدایم را می شنیدند که من هم خدا خدا می کردم. خیلی خسته و بی تاب شده بودم. سری به خانه جده ام فاطمه زهرا(س) زدم، مرا بوسید و لبخندی زد که وقتی آمدم آن را در چهره مهربان شما دیدم، چه خوب بود.
انشاالله یه روزی بزرگ میشم و خدمت می رسم، من و بابایی و مامانم همیشه دعاگوی شما هستیم.
ایام عزت مستدام
سید عرفان سراج