هفته دوم و سوم
اوایل هفته اول رو خونه خودمون بودیم و هنوز برامون مهمون می اومد و می رفت و آخر های هفته وسایلمون و جمع و جور کردیم و رفتیم خونه باباعلی که بهشون حسابی زحمت بدیم. آخه من هنوز نمی تونستم یکسری کارهای شما رو انجام بدم آخه هنوز کامل بهبود پیدا نکرده بودم و البته امتحان های من هم هفته سوم تولد شما بود. مامان نرگسی می گفتن بیا خونه ما سوپولی موپولی بشی بعد برو خونه خودتون :) هفته سوم که اصلا اسمش رو هم نیار! وای اینقدر سخت بود که نگو دلم می خواست هر چه زودتر تموم بشه. تویه این هفته چون دانشگاه درس می خوندم و کم آب خورده بودم شیذم کم شد و هنوز که هنوزه مثه اولش نشده و کلی مامان فهیمه دل نگران بود و غصه خورد. اما بالاخره اون هفته سخت تموم شد و چقد...